قلب یخی
قسمت دوم
السا از قصر داشت خارج میشد
انا هم رفته بود به اتاقش
ان ها اونقدر گریه کردند که افسرده شدند
هر دوتاشون به غیر از هم کسی رو نداشتن
و غصه میخوردن
انا با خودش گفت بره به دنبال السا و داستان ما اینجوری شروع شد...........
انا.الساااااااا.السساااااا.وای خدا اخه چرا همش فرار میکنه اه
انا.واااای خسته شدم دارم یخ ممممییییزززززننننمممم
انا به یک غار رسید تصمیم گرفت اونجا استراحت کنه و اتیش روشن کنه
اولین چوب کبریت یخ زد
دومی باد برد
سومی شکسته بود
چهارمی.........
خلاصه همه ی اونا کار نمیکردن
انا نا امید شد و با خودش گفت حتما از سرما یخ میزنم و میمیرم
شنلشو دور خودش پیچید چند دقیقه بعد...........
باد سردی وزید و انا از حال رفت........
.
السا پشیمون شده بود و داشت بر میگشت....
اونم خسته شد و رفت توی غاری که انا رفته بود....
یه دفعه ای انا رو دید
ترسید......
السا.اناااا.انااااا.چی شده ..انااااا.اااننناااااا.چی شده عزیزم
انا از حال رفته بود و بیهوش شده بود
السا خیلی ناراحت شد و گریه کردو گفت
انا منو ببخش اگه من اونجور باهات رفتار نکرده بودم تو الان پیش من بودی
همونطور که داشت گریه میکرد .....
قطره ی اشکش روی صورت انا افتاد
با کمال تهجب دید انا داره به هوش میاد
تعجب کردو گفت
انا .انا .توحالت خوبه
انا گفت.السا کجا بودی من داشتم دنبالت میگشتم ولی از سرما یخ زدم
السا گفت.انا عزیزم منو ببخش .خیلی خوش حالم زنده ای وکنار منی.
انا گفت.منم همینطور.
هر دوی ان ها لبخند زدند
و اینگونه....................
یخ قلب السا اب شد...........
با تشکر خیلی ممنون خوندید
فقط٣٠تا نظر یادتون نره
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنونم فدات بشم
پاسخ:مرسی عزیزم
پاسخ:مرسی عزیزم
عالی بود از قبلی صد برابر بهتر بود
افرین
پاسخ:واقعااااااا مرسی